محسن فیاض

آموزش موفقیت فردی در زمینه : سلامت ، ثروت ، بهبودی روابط شخصی

محسن فیاض

آموزش موفقیت فردی در زمینه : سلامت ، ثروت ، بهبودی روابط شخصی

محسن فیاض

آموزش موفقیت فردی در زمینه : سلامت ، ثروت ، بهبودی روابط شخصی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آموزش اعتماد به نفس» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چرا درس نمی گیریم ؟؟؟!!!

بعضی وقت ها نباید سخت بگیری ، نباید پیله کنی … فقط باید رها کنی …

بگذار تا کائنات مورد دلخواهت را بیابد و تو را غافلگیر کند .

هر چه میخواهی درخواست کن … فهمیدی ؟ هر چه میخواهی هر چیزی که فکر میکنی نیاز داری درخواست کن.

به بزرگی و کوچکی خواسته ات نگاه نکن و مهمتر اینکه به روش چگونه برآوردن خواسته ات هم فکر نکن .

روش برآوردن خواسته ات به عهده کائنات است . مرگ من تو کار کائنات دخالت نکن…

چرا درس نمی گیریم ؟؟؟!!!

حس خوب

گاهی از بالا نگاه کن … بگذار چشم هایت به دیدن دنیای بزرگتر عادت کند آنوقت خواهی فهمید که مشکل یا خواسته ات برای کائنات بسیار بی مقدار است .

ما در ظرف زمان و مکان محدود شده ایم … میدانی که این ها برای کائنات معنایی ندارد …

هر آنچه بخواهی در دم آماده است تا در خدمت تو باشد … در های ذهنت را بگشای و خود را محدود نکن ..

چرا درس نمی گیریم

قدرتمند چون یک حس خوب !

وقتی درخواستی داری به خودت و محدودیتت فکر نکن … وظیفه تو فقط درخواست است و بس …

اوست که میداند کی و چگونه خواسته ات را برآورده کند . تنها وظیفه تو درخواست است … بدان که دقیقا چه می خواهی

آنگاه از خداوند درخواست کن … به محض درخواست تو ، کائنات فعال میشود . و در پی خلق خواست هات روانه میشود.

صبر بایدت تا به بهترین نحو و سودمندترین شکل ممکن خواسته ات را در آغوش بگیری …

در این راستا فقط حس خوبت را حفظ کن و مطمئن باش که او را دریافت میکنی …

سایر مطالب…

  • محسن فیاض
  • ۰
  • ۰

12 ساعت در آغوش جسد

توی کوچه تنگ و ترش محلمون داشتیم فوتبال بازی میکردیم که از ته کوچه سرو کله آقای جنیدی و قاسمی پیدا شد ،

مجبور شدیم توپ رو نگه داریم تا رد شن . آقای قاسمی و جنیدی دو تا از دوستای بسیار صمیمی هم بودن و جالبیش به اینه که آقای جنیدی خیلی چاق بود و آقای قاسمی خیلی لاغر .

آخرین راه جسد


ادامه مطلب ...

  • محسن فیاض
  • ۰
  • ۰

لطفا خدا رو بزارید سر جاش !

بچه که بودم یادمه پدرم داداش کوچیمو بغل می کرد و بعضی وقت ها اونو به هوا پرتاب می کرد .

داداشم خیلی کیف می کرد اونقدر ذوق می کرد که نگو ، همیشه دلم می خواست یه بار منو بغل کنه و بندازه رو هوا .

تا اینکه یه بار این اتفاق افتاد و منو بغل کرد و به هوا پرتاب کرد !!

راستش داشتم از ترس می مردم تو همون چند لحظه ای که رو هوا بودم هزار فکر به سرم زد

نکنه منو ول کنه ؟ نکنه نتونه منو به موقع بگیره ؟ نکنه از دستش لیز بخورم ؟ نکنه با سر بیام پایین ؟ نکنه ؟ نکنه ؟ و

  • محسن فیاض