یکی دیگر از قوانین الهی قانون "درخواست " میباشد . چنانچه شما چیزی بخواهید و برای به دست آوردن آن درخواست نکنید
هیچ وقت به شما داده نخواهد شد .
بخواهید تا به شما داده شود
اکثر مردم بر این باورند که هر چه قسمت آنها باشد به انها داده می شود .
در صورتی که هیچ چیزی به شما عطا نمی شود مگر آن چیزهایی که درخواست کرده باشید .
هشدار ! کائنات نون شما را بریده است
خب حالا ببینیم که خوشبخت ها چجوری صحبت میکنن .
به این مثالها توجه کنین :
من پول بیشتری می خوام
من خوشبختی می خوام
من کار خوب می خوام
من یک همسر خوب و فداکار می خوام
من می خواهم که زنده بمانم
من سلامتی را دعوت می کنم
من می خواهم به خودم متکی باشم
و ..................
خب نتیجه اش معلومه دیگه خوشبختی پشت خوشبختی . موفقیت پشت موفقیت !
همیشه نگران بود ، نگران اینکه همسرش با او بدرفتاری کند . و اورا به باد انتقاد بگیرد .
از این وضع کلافه شده بود ، نمی دانست چه چیزی باعث شده که همسرش این قدر او را بیازارد .
تا اینکه دست به دامان دوستش شد .
دوستش او را به کناری کشید و گفت : هیچ می دانی همسرت آئینه تمام نمای درون توست ؟
چون اون وقت صبح خیابونا خلوته می تونم به چیزای زیادی فکرکنم .
از طبیعت ، مردمی که در تکاپو هستند ، از آسمان و …… الهام میگیرم .
امروز صبح کنار پیاده رو دو تا درخت دیدم ، یکی سوزنی برگ و دیگری پهن برگ .
دقیقا کنار هم کاشته شده بودن و قد کشیده بودن .
درخت پهن برگ تحت تاثیر پاییز برگ هاش ریخته بودن و درخت سوزنی برگ سبز بود و پر از برگ .
اما نکته ای که در اینجا وجود داشت این بود که تمام برگ های درخت کناری ریخته بود روی این درخت سوزنی برگ .
تقریبا شکل و شمایل درختای پهن برگ رو گرفته بود !!!
استادم و چند لحظه نیگاشون کردم و در ژرفای این اتفاق درسی نهفته بود .
چه درسی ؟!! تاثیر همنشین . بله تاثیر همنشین در این تصویر کاملا خودنمایی می کرد !!!
درخت سوزنی برگ کاملا با برگ های درخت مجاور پوشیده شده بود ، در صورتی که از جنس اونا نبود !!
سر یه موضوع الکی و پیش پا افتاده ، هر کدوم سعی داشت اون یکی رو قانع کنه که حق با اونه .
بحث داشت بالا می گرفت .
هیچ کدوم کوتاه نمیومدن. و داشت کار به جاهای باریک می کشید.
وزنم ۳ رقمی بود ! و به سختی راه می رفتم و نفس می کشیدم .
تا اینکه دیگه داشت کم کم برام مشکل ساز می شد .
حتی وقتی می خوابیدم احساس خفگی می کردم و اونجا بود که فهمیدم باید وزنمو کم کنم.
چه جوری ؟ این سوالی بود که همیشه از خودم می پرسیدم .
رژیم های مختلف رو امتحان کردم ، گرسنگی کشیدم و دارو مصرف کردم ولی ……
بچه که بودم یادمه پدرم داداش کوچیمو بغل می کرد و بعضی وقت ها اونو به هوا پرتاب می کرد .
داداشم خیلی کیف می کرد اونقدر ذوق می کرد که نگو ، همیشه دلم می خواست یه بار منو بغل کنه و بندازه رو هوا .
تا اینکه یه بار این اتفاق افتاد و منو بغل کرد و به هوا پرتاب کرد !!
راستش داشتم از ترس می مردم تو همون چند لحظه ای که رو هوا بودم هزار فکر به سرم زد
نکنه منو ول کنه ؟ نکنه نتونه منو به موقع بگیره ؟ نکنه از دستش لیز بخورم ؟ نکنه با سر بیام پایین ؟ نکنه ؟ نکنه ؟ و2 اصل آرامش در زندگی
از روزی که می شناختمش ناراحت و غمگین بود . بار غم سنگینی تو چشماش بود .
هیچ وقت نپرسیدم چرا چشم های غمگینی دارد راستش جراتش را نداشتمکه بپرسم.
تا اینکه یک روز خودمو جمع و جور کردم و ازش پرسیدم که علت غم و اندوه نهانش چیه ؟
اونروز سفره دلشو باز کرد و گفت و گفت و گفت …..
درمان مرض قند بدون دارو
دکتر گفت : حالا برای اینکه بعد از این مبتلا نشی چند تا قرص می نویسم استفاده کن .
من گفتم : دکترجان میخوای بنویسی بنویس ولی من نمی خورم .! با تعجب گفت : چرا ؟!
گفتم : چون اگه بخورم یعنی اینکه قبول کردم که مبتلا به قند می شم و ترس از مبتلا شدن منو مبتلا میکنه و من اینو نمی خوام .
